فرشتگان برای جویای دانش آمرزش می طلبند و هرکس در آسمان و زمیناست، برای وی دعا می کند . [امام علی علیه السلام]
عشق
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
در پنج سکانس

مهدی... :: جمعه 87/6/1 ساعت 10:33 صبح

چقدر بزرگ شده ای،مقابل آینه قدی دخترکی سیاه چشم با نگاهی مات وسربی...چقدر رنگ خاکستری به رویاهای نیمه برهنه ات می آید...

سکانس دوم:

جز صدای شب در سکوت بی تردید لحظه هایم هیچ صدایی نمی شنوم حتی صدای خواب های تو را وقتی مترسک های باغ همسایه از بهار می گفتند و دخترک کولی از گندمزار ...و ما فاصلهامان را در قاب چشمهای مترسک تنهایی تنها جا گذاشتیم...

سکانس سوم:

من به خاطر خواب های تو آشفته ام به خاطر تو راه طی کرده ام و به هیچ رسیده ام و چقدر راست گفت...بعضی آدمها مثل قطار شهر بازی اند و انسان از بئدن با آنها لذت می برد و به جایی نمی رسد... من حتی از بودن با تو لذت هم نبردم...

سکانس چهارم:

تنها ترانه باران است ککه در گوش  بهار می پیچد،سرد نباس سردی از آن دریچه های گرد و غبار گرفته است... کلاغ پر گنجشک پر لحظه ها مان را یادت هست تو دور شدی از من...و من برای همیشه گریختم.

سکانس پنجم:

تا پایان بهار چیزی نمانده است کاش قاب لحظه هایم را می شکستی این روزها آنقدر دلم برای خدا تنگ شده که حس می کنم نیستم... و ندارمش...


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عشق و کشک
عشق اداری
و چنین است عشق
عشقولانه
عشقولانه
در پنج سکانس
یادداشت های یک آدم مجهول تر از مجهول....
بنام حضرت دوست که هر چه داری از اوست

About Us!
عشق
مهدی...
Link to Us!

عشق

Hit
مجوع بازدیدها: 4587 بازدید

امروز: 8 بازدید

دیروز: 0 بازدید

links

بی عشق
الهی

اسیر عشق

In yahoo

یــــاهـو

Submit mail